پس از جان سالم به در بردن از حملهی خونآشام، کویومی آراراگی متوجه رفتار عجیب دوست و نجات دهنده اش سوباسا هانکاوا میشود. او زمانی که در مسیر کتابفروشی به طور اتفاقی با او روبرو میشود و باندی روی صورت او میبیند، به یقین میرسد که مشکلی پیش آمده است. کویومی میخواهد به او کمک کند اما هانکاوا میگوید که این زخم، تنها صدمهای است که در خانه برداشته و او نباید نگران باشد. اما زمانی که گربهی سفید بدون دم توسط ماشینی زیر گرفته میشود و آنها حیوان را دفن میکنند، دردسر واقعی شروع میشود.
آراراگی بعداً در دیدار با دوستش اوشینو، ماجراهای روز را تعریف میکند و متوجه میشود که آنها در واقع یک تجسم را دفن کردهاند، تجسمی که کاملاً با وضعیت فعلی سوباسا همخوانی داشته است. با وظیفهی یافتن دوستش برای اطمینان از امنیت او، متوجه میشود سوباسا که تسخیر شده ساواری نکو است، به والدینش حمله کرده است. اکنون، نوبت کویومی است تا به او کمک کند، همانطور که او زمانی به دوستش کمک کرده بود.
این بخش به عنوان پیش درآمدی برای «باکئمونوگاتاری» عمل میکند و ماجراهای تسوبا هانکاوا را در طول تعطیلات هفتهی طلایی روایت میکند. در این داستان، او توسط یک گربه تسخیر میشود و برای رهایی از ترس وجودش، بطور تصادفی به مردم در خیابان حمله میکند. بینندگان انیمه باکئمونوگاتاری اشارهها و فلشبکهایی را به این رویداد به یاد میاورند، به ویژه در بخش گربهی تسوبا. حال در این اثر، سرانجام شاهد جزئیات این اتفاق هستیم.
این انیمه با وجود صحنههای طنز فراوان، لحظات خشونت آمیزی را هم به تصویر میکشد که شامل خونریزی ناشی از حمله گربه ای انتقامجو است. ریخته شدن خون در انیمه یا دنیای واقعی اغلب خشن و جدی تلقی میشود، اما در این مجموعه چندان پیچیده نیست. در واقع، بسیاری از صحنههای این انیمه طنز تلخی دارد. این انیمه موقعیت های خنده دار، دیالوگها، خشونت و صحنههای فن سرویس را به شکلی کلاسیک ارائه میدهد.
در این فصل تمرکز اصلی روی شخصیت هانکاواست. در نهایت شاهد پیشرفت و توسعهی شخصیت شخصیت اصلی هم هستیم، با این حال اوشینو بیشتر در حاشیه قرار دارد و صرفا برای کمک به شکست دادن ساواری نِکو و البته به رخ کشیدن چهرهی خفن خود حضور دارد.
سوباسا در ین فصل نشان میدهد که او چقدر میتواند شخصیت پیچیدهای داشته باشد. از اینکه به طور مستقیم از آراراگی برای مقابله با مشکلات خانوادگیاش کمک نمیگیرد تا اینکه در مورد شرایط خانهاش با دیگران صحبت نمیکند. در نهایت به او کمک میکند تا به این درک برسد. کویومی هم متوجه میشود احساسش نسبت به هانکاوا ممکن است عشق باشد یا یک حس ساده زودگذر، برای او نامشخص است.