هاندا تاکاشی یک رازی دارد که نمی تواند در موردش با کسی حرفی بزند. برای خارج شدن از زندگی خسته کننده مدرسه ایش، او باید به دنیایی دیگر فرار می کرد. هرچند، او در قلبش دارای روابط خاصی با افرادی دارد. یکی از این رابطه ها، کوبوتو می باشد، که خواهر کوچیک و دست و پا چلفتی او می باشد و فرد دیگر، واتاری آسوکا می باشد، دوست دختر فراموش کار او. چیتوسه شوسوکه فرد نیمه فقیری می باشد. او روزهایش را در حال کار کردن در شغل های نیمه وقت می گذراند. یک روز، او اولین برخورد فاجعه باری با تامیزومی هیوکو می کند. دفعه بعدی که همدیگر را می بینند. شوسوکه متوجه می شود که آنها کارمندان همان فرد می باشند. ناریتا هایاتو خودش را آدم "سرسختی" می داند. کارهای بدنی برای او هیچی نیستند. هایاتو شانس یک آدم عادی می باشد، اما در طول یک شب او توسط بزهکاران و دزدان محاصره می شود که چه شبی هم از آب در می آید. و وقتی اوتوری نارو را می بیند تمام اتفاقات رو فراموش می کند و خوشحال می شود روابط این سه مرد با این دختر می تواند بسیار تاثیر گذار باشد، اما چی می شه اگه این سه مرد روابطشون به یکدیگر گره بخوره؟