جسد یک زن کشف می شود. او در طول شب به طرز وحشیانه ای به قتل رسیده است. افسر پلیس کهنه کار پاملا معتقد است که فقط یک مرد می توانسته این کار را انجام دهد. اما در دنیایی که مردان از ساعت 7 بعدازظهر تا 7 صبح محدود به منع رفت و آمد هستند، نظریه او رد می شود. در آیندهای دیستوپیایی «جمهوری بریتانیای کبیر» که پس از انقلاب چپگرا تأسیس شده، منع رفت و آمد 12 ساعته برای همه مردان (به استثنای افرادی که مجوز دارند، مانند پلیس، خدمات اورژانس و غیره) هر شب اعمال میشود و افراد تا غروب آفتاب باید به خانه های خود رفته باشند.
سریال ساعت خاموشی مانند یک شادی بی پروا در میان یک زمین بایر دیستوپیایی، بخش های مساوی از نوستالژی و وحشیگری بی امان را روی پرده می آورد. در این سریال پر هرج و مرج، جامعه زیر بار یک مقررات منع رفت و آمد فرو می ریزد و شهروندانش را مجبور به رقابتی پرمخاطره و غیرقانونی برای آزادی می کند. کارگردان کولم مک کارتی ترکیبی گیج کننده از هرج و مرج با نور نئون و ضرب وشتم موتوری را ارائه می کند، جایی که بقا کمتر به استراتژی مربوط می شود و بیشتر به این موضوع می پردازد که چه کسی می تواند از هیولاهایی که در شب کمین کرده اند بگریزد. سریال خود را به ظرافت ارائه نمی کند، این سریال با صدایی بلند، خشونت آمیز و به شدت نامحسوس به جلو می رود. اما با وجود همه موتورهای خروشان و صحنه های غم انگیزش، سریال Curfew کمی شبیه به خودروهایی است که از بیرون پر زرق و برق است و در باطن سبک. گروه بازیگران، با حضور شان بین و بیلی زین، به سریال جذابیتی عمیق می بخشد، با این حال داستان آن اغلب در دیوانگی خود به دام افتاده است و هرگز به عمق احساسی نمی رسد. فلاش بک ها نگاهی اجمالی به انگیزه های شخصیت ها دارند، اما این لحظات اغلب تحت الشعاع سرعت بی امان و خشونت بی مورد قرار می گیرند. با این حال، جذابیت خاصی در پوچی وجود دارد.