یک بانوی داغدار در جنگلی دورافتاده با قاتلی مواجه می شود که به او داروی فلج کننده تزریق می کند. با قفل شدن بدن او، مبارزه او برای بقا آغاز می شود. زمانی که آیریس (کلسی آسبیل) توسط ریچارد (فین ویتروک) مورد حمله قرار می گیرد، ضربه ای از احساسات را تجربه می کنیم. ما ریچارد را تهدید نمی دانیم و احساس نمی کنیم آیریس در خطر باشد. با این حال، وقتی ریچارد به آیریس نزدیک تر می شود، وقتی بین ماشین او و ماشینش می ایستد، ذهن ما ناگهان شروع به فریاد زدن می کند: «خطر! خطر! فرار کن! فرار کن!» شما فکر می کنید آن پیرمرد، آن بچه (یا شاید مادرش) یا آن افسر پلیس، آیریس را از چنگال ریچارد نجات می دهد، اما همه ما می دانیم که در چنین موقعیت هایی در نهایت چه اتفاقی می افتد.
کارگردانان برایان نتو و آدام شیندلر برای راضی کردن تماشاگران ترفندهای زیادی در آستین دارند. آنها حیله گر های باهوشی هستند که می دانند چه نوع محاسباتی را باید انجام دهند تا به مخاطبشان شوک وارد کنند. تریلر فیلم در مورد اینکه آیریس تنها بیست دقیقه فرصت دارد تا خود را نجات دهد سر و صدای زیادی به پا می کند. همه اینها روی کاغذ امیدوارکننده به نظر می رسد، اما فیلم هیچ چیز هیجان انگیز یا قابل توجهی با این عنصر زمان انجام نمی دهد. این فقط شبیه شراب قدیمی در یک بطری جدید و براق به نظر می رسد. در چنین فیلم هایی، قربانی ابتدا می دود و از شکارچی پنهان می شود. فیلم Don't Move از همان الگو پیروی می کند اما این محدودیت زمانی را برای افزایش تنش اضافه می کند. این ترفند کار خود را انجام نمی دهد زیرا صحنه ها بسیار متعارف هستند. نتو و شیندلر صحنه های قدیمی را با فوران های شدید غرور و خشونت تزئین می کنند. وقتی در این فیلم اجسام نوک تیز به بدن فرو می روند، تاثیر آن ها به شدت توسط ما احساس می شود.