در روز فارغ التحصیلی لیزا، او و والدینش در حال رانندگی به سمت رستورانی هستند تا اینکه کامیونی به ماشین آنها برخورد می کند. هجده ماه پس از تصادف رانندگی، لیزا قادر به راه رفتن نیست و پس از مرگ والدینش تنها زندگی می کند. لیزا با احساس مسئولیت، روزهای خود را به ترول کردن وبلاگ نویسان در یک وب سایت محلی می گذراند. اواخر یک شب ویدیوی جدیدی آپلود می شود که در آن مردی سگی را آتش می زند. او آن را به پلیس گزارش می دهد، اما کارآگاه پلیس، بویل، توجهی نمی کند و حرفا های او را نشنیده می گیرد. با این حال، زمانی که فیلم هایی که قتل های وحشتناک انسان ها را نشان می دهد شروع به نمایش می کنند، بویل در نهایت موافقت می کند که با یک مامور بازنشسته FBI برای ردیابی قاتل مشورت کند. با ادامه قتل ها، لیزا متوجه می شود که قاتل در حال کپی برداری از کار وحشتناک ترین قاتلان زنجیره ای تمام دوران است. او بازتاب قاتل را روی چاقویی که در قتل دوم استفاده کرده بود می یابد و هویت قاتل را شناسایی می کند. اما حالا که به پلیس کمک کرده تا او را شناسایی کنند، آیا ناخواسته به هدف بعدی او تبدیل شده است؟
پیش فرض این فیلم پتانسیل بالایی داشت، اما اجرای آن چیزهای زیادی را ناقص گذاشت. این مفهوم به اندازه کافی جذاب بود که توجه ها را به خود جلب کند، اما متأسفانه، به خوبی از کار در نیامد. عملکرد ویلیام فورسایت یکنواخت به نظر می رسید، گویی او به فقط در حال خواندن دیالوگ از رو و انجام حرکاتی است که به او محول شده است. ارائه دیالوگ ها در میان بازیگران دیگر نیز دردناک بود و روخوانی در مورد آنها نیز صادق بود.