زندگی برای ترزا آسان نبوده است. او با نام هنری قاصدک، شب هایش را با زدن و خواندن آهنگ های کاور آشنا برای جمعیت بی تفاوت در یک بار محلی می گذراند. این از نظر خلاقیت ترزا محقق نمی شود، اما راهی برای کمک به حمایت از مادرش در خانه فراهم می کند. استعداد او واضح است، اما او تلاش می کند تا آن استعداد از بین برود و ناامیدی اش با هر اجرا افزایش می یابد. اوضاع در خانه خیلی بهتر نیست. مادرش رویاهای هنری ترزا را درک نمی کند و آن دو اغلب با هم بحث می کنند. ترزا در جستجوی تغییر، از سراسر خطوط ایالتی به یک جشنواره موتور سیکلت سفر می کند، جایی که امیدوار است گوش های تازه ترانه های او را بشنوند. سرنوشت زمانی که ماشین او خراب می شود، در کار او مداخله می کند و توسط کیسی و گروهش نجات پیدا می کند. کیسی که مجذوب آواز و اشعار او شده است، ترزا را دعوت می کند تا به مجموعه آنها بپیوندد. با پیدا کردن روحیه خویشاوندی در این نوازنده کاریزماتیک، این دو با هم همکاری می کنند و یک داستان عاشقانه شکوفا می شود.
فیلم قاصدک یک پرتره قانع کننده از مبارزه هنری را به اثبات می رساند. کارگردان ریگل با احتیاط داستان خود را در مورد خواننده ای که به دنبال رویاهای بزرگ در میان شهری کوچک است، می بافد. ترزا (لین) ما را در فیلم قاصدک غوطه ور می کند و انسانیت را در امیدها، آسیب پذیری ها و ریزش ها می یابد. دوهرتی به درستی در نقش مکمل ترزا یعنی کیسی بازی می کند. رابطه آنها به طرز شیرینی شکوفا می شود، اما در عین حال سمی و واقعی باقی می ماند. آنها با هم زحمات دردناک برای ترانه سرایی و کسب جوایز فراوان را به نمایش می گذارند. برخی شکایت دارند که قاصدک فاقد ذوق است. با این حال، لمس ظریف کارگردان، ندای درونی خلاقیت را ارج می نهد و شعله ی پایدار شخصیت هایش را روشن نگه می دارد. همه داستان ها به اوج نمی رسند. برخی آرام تر تغذیه می شوند و به نظر می رسد که کارگردان ریگل می گوید هنر و هنرمند هر دو چنین مراقبتی را می طلبند.