داستان این فیلم به طرز عجیبی ساده است، زیرا تاکوجی (موتسوئو یوشیوکا)، معلم یک مدرسه کوچک آشپزی، به انجام کارهای روزانه خود می پردازد و گروهی از دانش آموزان را در هنرهای آشپزی راهنمایی می کند. تاکوجی مرد گرمی نیست. از همان ابتدا، او دور از دسترس به نظر می رسد، در حالی که به شاگردانش دستور می دهد ذهنش در جای دیگری است، اما اکثر دانش آموزان از او راضی به نظر می رسند. با این حال، یکی از دانش آموزان تندخو تر از بقیه است، چهره اش خالی از احساس است و حرکاتش در حالی که تلاش می کنند تا کارهای ساده آشپزی را که هر جوان دیگری مدیریت می کند، انجام دهد، خفه شده است. او در اعمال خود گوشه گیر، عجیب و تصادفی عمل می کند، اما وقتی به تاکوجی می گوید که صدای زنگی در سر خود می شنوند، تاکوجی این ادعا را به طرز عجیبی انکار می کند. یک صحنه تکان دهنده بلافاصله پس از آن، فیلم زنگ را در مسیر تبدیل شدن به یک ماجرای وحشتناک روانی تمام عیار قرار می دهد، در حالی که سلامت عقل خود تاکوجی به سرعت رو به وخامت می رود.
گفتن هر چیزی بیشتر، داستان گیج کننده، ترسناک و جذاب کوروساوا را خراب می کند. اما، به دنبال وقایع آن یک درس سرنوشت ساز و یک مسئله به آرامی مشخص می شود: کار و زندگی تاکوجی نامرتب است، کارهای روزمره او شبکه درهم تنیده ای از برخوردهای سرد و عجیب است، دنیایش تکه تکه شده و رفتارش سردش، حسابگرانه و تصادفی است. کوروساوا از همان ابتدا دنیایی بی روح را ارائه می دهد. فناوری و صنعتی شدن که اولی موضوع اصلی فیلم نبض او در سال 2001 بود، بر همه چیز در محیط فیلم تأثیر می گذارد. فضای داخلی مدرسه آشپزی همه از فولاد سرد و خطوط خشن است، در حالی که منظره بیرونی شهر خالی از مردم و با ساختمان های خاکستری پوشیده شده است. این یک عقیم سازی است که عمدتاً جنبه های ترسناک فیلم زنگ را نشان می دهد. اعمال خشونت آمیز با دقتی وحشیانه، بدون هیاهو و غم و اندوه انجام می شود و تکان دهنده ترین لحظات فیلم را تقویت می کند. حال و هوای کلی فیلم عالی است، علیرغم وحشت زیادی که در ذهن مردم یا خارج از صفحه رخ می دهد.