این فیلم بر شخصیت بیلی بین (برد پیت) مدیر تیم اوکلند اتلتیک متمرکز است، که پس از شروع بد به عنوان بازیکن MLB، به مدیریت منتقل شده و به دلیل نفرت از باختن تقلا می کند. در فصل قبلی خود، او تیم را به سری های جهانی برد، اما در آنجا شکست خوردند و او دیده که بهترین سه بازیکن خودش، توسط تیم های ثروتمندتر با دستمزدهای بسیار بالاتر استخدام می شوند. فرضیه اصلی داستان مانی بال این است که خرد جمعی بیسبالی ها شامل بازیکنان، مدیران، مربیان و فدراسیون اصلی در قرن گذشته منسوخ، عمدتاً ذهنی و اغلب ناقص است و این آمار های منسوخ به طور سنتی برای سنجش بازیکنان استفاده می شود و چیز هایی مانند بیس های دزدیده شده، ران ها و میانگین ضربه زنی، یادگاری از نمای قرن 19 از بیسبال سنتی هستند. در این فیلم، تیم اول اوکلند شروع به استعداد یابی بازیکنانی می کند که در بازار کم ارزش تر هستند، یعنی حقوق های کمتری نسبت به توانایی های ذکر شده برای مشارکت در برنده شدن می گیرند.
در فصل 2002، تیم بیسبال لیگ برتر کشور با کمترین دستمزد، 20 بازی پیاپی پیروز شد و رکورد جدیدی را در لیگ آمریکا ثبت کرد. این تیم همان فصل را با 11 شکست متوالی آغاز کرد. چیزی که در این بین اتفاق افتاد، مضامین اصلی فیلم مانی بال است، فیلمی هوشمندانه، فشرده و تکان دهنده که آنقدر درباره ورزش نیست که درباره جنگ بین شهود و آمار است. این واقعا یک فیلم در مورد تجارت است. هیچ یک از بازیکنان منفرد نقش مهمی ندارند. این درامی که خواهید دید، همه در ذهن یک مدیر اتفاق می افتد. او علیه سنت و به نفع تحلیل عددی شرط بندی می کنند. این مورد برخلاف یک قرن تاریخ بیسبال است، اگرچه در تمام آن سال ها، طرفداران سالنامه های بیسبال خود را مرور کرده اند و تئوری های آماری بی حس کننده ای را در برنامه های گفتگو منتشر کرده اند. آنچه که اعداد و ارقام نشان دادند این است که یک کامپیوتر بهتر از غریزه انسان می تواند تیمی را جمع کند.