همه چیز با یک دختر نابینای کوچک اهل کلکته ی هند به نام کاجال شروع می شود که اکنون تحت مراقبت راهبه ها است و با این فرض که یک دکتر معجزه گر می تواند بینایی او را بازگرداند، نزد دکتر وانگ آورده می شود. اگرچه، دیدن کاجال چراغی را در ذهن دکتر وانگ روشن می کند، زیرا او با دیدن کاجال، یاد دختری می افتد که از زمان اقامت خود در چین به عنوان پسر جوانی که می خواست کارهای بزرگتری در زندگی در زمان ناآرامی های فرهنگی دیده بوده است. فیلم Sight داستان دکتر مینگ وانگ را روایت می کند که هم گذشته و رشد او در چین و هم کار امروزی او به عنوان جراح چشم را دنبال می کند. این فیلم یک حرکت بلندپروازانه است که دوره های مختلف را در هم می آمیزد، اما گاهی اوقات وقتی نوبت به داستان گویی می رسد، خالی از هر گونه بینش جانب دارانه ای است.
روی کاغذ، زندگی دکتر وانگ الهام بخش است و می توانست یک فیلم زندگی نامه هیجان انگیز بسازد که باید بابِ تماشا باشد. با این حال، کارگردان آندره هایت نمی تواند ساده ترین شاهکار ممکن را در اینجا انجام دهد و این شخصیت الهام بخش را به طرح شخصیتی ملایم تبدیل می کند. منظورم این است که ایده خوبی است که از طرح داستانِ رفت و برگشت بین گذشته و حال برای روایت یک داستان استفاده کنید، اما بافت پیوندی دختر جوان هندی و دختر جوان چینی که هیچ شباهتی بهم ندارد تا شما این باور را در خود ایجاد کنید. این رفت و برگشت ها از سکانسی به سکانسی دیگر، پر از ملودرام و آشوب است و هدف آن فقط برجسته کردن موضوع فیلم است، بدون اینکه دلیل ارتجاعی به شما بدهد. جاه طلبی های فیلم بینش به دلیل انتخاب های نامرتب از حد خود فراتر می رود. فیلم با در هم تنیدن دوره های زمانی، تلاش می کند خود را جذاب کند. اما فلش بک های سریع فاقد زمینه هستند، مروری بر تاریخ سنگینی که شایسته تمرکز است. همه چیز عجله دارد و غنای ذاتی سفر دکتر وانگ را کاهش می دهد.