میا، شاهزاده خودخواه امپراتوری افولیافته تیرمون که در معرض نگاههای پر از خشم مردماش قرار دارد،آخرین نگاهش را به خونآلود شدن خورشید میاندازد... تنها برای اینکه بیدار شود و دوباره ۱۲ ساله باشد! با بازگردانده شدن زمان و فرصت دومی در زندگی، به تلافی اشتباهات فراوانی میپردازد که امپراتوری بیمار را درگیر خود کردهاند. حکومت فاسد؟ چک. مشکلات مرزی؟ چک. بلایای طبیعی و بحران اقتصادی؟ چک. آهان، زیاد کار هست! کار سخت و میا با هم نمیخوانند، بنابراین از دیگران کمک میخواهد. از جمله خدمتکار وفادارش، آن، و وزیر باهوش لودویگ. همه با هم به شبانهروز کار میکنند تا امپراتوری را احیا کنند. کمکم تلاشهای بیوقفهشان جریان تاریخ را تغییر میدهد و همه قاره را سوق میدهد به آیندهای تازه. میا شاهدخواه تصمیمش را چرا عوض کرد، میپرسید؟ ساده؛ اصلاً عوض نکرد. ترسیده از تیغ گیوتین بود؛ دردش مرگبار است و میا از درد، بیش از کار، متنفر است.
مایل به دریافت آخرین اطلاعیه های سایت؟