آکیرا تاچیبانا یه دانش آموز آروم دبیرستانیه که عضو باشگاه دو و میدانی بوده ولی به خاطر مصدومیت دیگه نمیتونه مثل گذشته بدوه و از بیکاری تصمیم میگیره تو یه رستوران خانوادگی کارکنه. اون به طور غیر منتظره ای عاشق رئیسش که یه مرد 45 ساله طلاق گرفتست و یه پسر کوچولو داره میشه. آکیرا از صمیم قلب خوش رفتاری و مهربونی اونو میپذیره ولی بقیه کارکنان مهربونیشو بی نظمی و حواس پرتی حساب میکنن. آروم آروم این دو نفر شروع به درک همدیگه میکنن. درسته که آکیرا نمیدونه چرا عاشقش شده ولی معتقده که دلیلی برای دوست داشتن وجود نداره. تو یه روز بارونی آکیرا تصمیم میگیره که احساساتشو به رئیسش بگه ولی واکنش رئیسش چطور میشه؟