ساکایی یوجی (Sakai Yuuji) که فکر می کرد زندگی اش تا ابد ادامه دارد ، از دنیا رفته است. در راه بازگشت به خانه ، دنیا از حرکت بازایستاد و او شاهد صحنه ی تکان دهنده ای بود ؛ مردم اسیر شعله های آبی بودند و هیولای بزرگی به شکل یک عروسک آن ها را می بلعید. در لحظه ای که هیولا به ساکایی حمله می کند ، دختری شمشیر به دست با لباس مشکی ، چشمانی قرمز و موهایی به رنگ یاقوت او را نجات می دهد. دختر خودش را یک « فلیم هیز » معرفی می کند ؛ یعنی کسی که موجوداتی از دنیاهای دیگر را شکار می کند. چون در سینه ی یوجی شعله ای آبی بوجود آمده دخترک او را « مشعل » می نامد . یوجی یک جایگزین موقت است زیرا زندگی واقعی اش تمام شده است. او بدون ترس و واهمه با این دخترک شگفت انگیز دوست می شود و او را « شانا » می نامد و برای مبارزه با موجودات دنیاهای دیگر به او می پیوندد.